سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

سانای جان قصه می خواند وقصه می گوید.

هر کتابی که بخریم فوری می یاری می گی برام بخون تا می خوایم از روی کتاب بخونیم میگی ترکی برام بخون ما هم قصه کتابها را به ترکی بهت می گیم . این روزا سری کامل زندگی چهارده معصوم را برات گرفتم تا با زندگی ائمه هم  آشنا بشی البته اسمهای امام ها را الان بلدی با شعر برام می خونی.  یه روز برام گفتی  اسم امامانمان رابرام  بگو .شروع کردم به گفتن "امام علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد ... وامام زمان . گفتی : همه را بگو .گفتم عزیزم تموم شد ١٢ امام داریم . گفتی : نه خیرم اسم آقاجان اسم امامه ،تو  امام زین العابدین را نگفتی.     سانای جان تو به زبان مادری خودت "ترکی آذری" ز...
29 آذر 1390

سانای و کشف درد

شب به من گفتی مامان دندونم درد میکنه گفتم بخاطر اینکه با  چای و شیر زیاد قند می خوری . صبح ساعت ده  از دانشکده زنگ زدم بیدار نشده بودی به عمه گفتم که بره بالا بیدارت کنه باز بیدار نشده بودی خودم بهت زنگ زدم بیدار شدی واعتراض کردی که مامان چرا زنگ زدی ونمی زاری بخوابم من خوابم می یاد دوباره خوابیده بودی . بعد بابا بهروز تو را برده بود خونه خودشون . به اونجا زنگ زدم خودت شاد وشنگول گوشی تلفن را برداشتی گفتی : مامان دیشب که بهت می گفتم دندونم درد میکرد دندونم نیست ها لپم هست . گفتم :زخم شده از کجا فهمیدی توی آینه دیدی . گفتی : نه دندونامو به هم فشار دادم دیدم درد نمیکنن از اونجا فهمیدم که دوندونم نیست لپمه .  ...
23 آذر 1390

محرم 90

  عزیزم سانای تاسوعا وعاشورای امسال هم گذشت  درست مثل عمر ما آدما .  عمه وشوهرش صبح تاسوعا رسیدن اینجا .روز چهارشنبه یعنی روز بعد عاشورا قرار بود برن .برای همین  روز تاسوعابه خاطر عمه اینا همه رو دعوت کرده شام بیان خونه ما . عصر تاسوعا همگی رفتید باغ رضوان تا عمه نذرش را ادا کنه خیلی  ذوق می کردی از این که در پخش نذری به عمه کمک کنی ولی من برای تدارک شام  مجبور شدم بمونم خونه . سانای جان ،روز عاشورا ی حسینی مثل سالهای قبل برای دیدن مراسم شبیه خوانی از خونه زدیم بیرون ابتدا به محله قدیمی بابات ینا رفتیم جمعیت زیاد بود .  با این حساب دید کمتر می شد من داخل ماشین نشستم شما با بابات رفتید، به خا...
22 آذر 1390

سانای و محرم

دخترم سانای ،زمانی که بابا حسین قزوین بود و ما خونه بابابهروز میموندیم تو بیشتر وقتت را با تماشای سی دی  های مختلف از جمله کارتون فیلم وموزیک پر میکردی. ماه محرم رسیده بود ومامانم اجازه نمیداد تو سی دی های  شاد ببینی . از قدیم الایام در شهر ما و روستاهای اطرافش مراسم شبیه خوانی طفلان مسلم ،روز عاشورا ومختار برگزار می شود . روستای هست که مراسم شبیه خوانیش مشهوره. به این دلیل که یکی از اهالی اون روستا که مقیم تهران وسرمایه دارهست هر سال به گفته مردم بیش از بیست میلیون تومان خرج مراسم سوگواری (تعزیه خوانی ،شبیه خوانی وغذای روز عاشورا )سالار شهیدان می کنه . پارسال بابابهروز سی دی های شبیه خوانی رو...
13 آذر 1390

چرادیر پست جدید گذاشتم ؟

عزیزم سانای  چند روز پیش بابات مثل همیشه به وبلاگت سر زد دید پست جدیدی نزاشتم علتش را پرسید گفتم وقت نکردم. خیال کرد اون ذوق وشوقی که ابتدا داشتم را دیگه ندارم ولی نه سانای جان من برای هرچی وهر کی حوصله نداشته باشم برای تو یکی خیلی دارم .دیر پست گذاشتم دو دلیل دارد.  اول اینکه همان طور که قبلا هم گفتم روزها سرد و کوتاهه جای خاصی نمیریم که سوژه جدیدی پیش بیاد . بیشتر کارتون تماشا می کنی وهر روز به بابات زنگ می زنی که موقع اومدن سک سک بخره تاسی دی های کارتونی که ازشون در می یاد را تماشا کنی و هم اینکه چند صفحه از کیف سی دی ات که خالیست  پر بشه .  یا با کامپیوتر بازی می کنی. پیشرفتت در کار با کامپیوتر...
13 آذر 1390

کارتون های سانای

سانای جان این کارتون ها رو بیشتر تماشا میکنی   جوجه  اردک زشت   دیو ودلبر رباتهای مبدل   باب اسفنجی جیمی نورتن   خانه هیولا   پلنگ صورتی روزی که حسنی مرد شد   تام وجری     بیونیکل   شهر موشها     کتاب جنگل   سرزمین رویاهای کوچک دنیای وحش هایدی     گمشده آرتور آلیس در سرزمین عجایب ملوان رودخانه ماجراهای اسکوبی دو   گ جت بوی علی...
13 آذر 1390
1